طنز | گزارشی از حضور یک نماینده مجلس در میان مردم
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | علی بهاری
سه سال مانده به انتخابات:
با نهایت غرور وارد «سالن مجلل اجتماع» میشود. کت و شلواری فرانسوی به تن دارد و ساعت مچی رومانسون بر دستش خودنمایی میکند. پیراهنش تولید شرکت زارا در اسپانیاست. با خودشیفتگی کمنظیری روی صندلی مینشیند. سخنانش را این چنین آغاز میکند: «مردم لطف کردند به من رای دادند. البته انصافا از بنده لایقتر و متخصصتر هم نبود در صحنه. من هم تلاش میکنم مشکلاتشون رو حل کنم. توان ما هم محدوده و مردم باید این رو درک کنند. از الان بگم فقط نامههای منطقیتون رو پیگیری میکنم. غیر منطقیها تو سطل آشغال!» صدای اعتراض مردم بلند میشود. «آروم باشید. ساکت! کاری نکنید بگم بیرونتون کنند. همینه که هست! رای دادید فعلا تا سه سال اوضاع همینه. خداحافظ» و با سرعت از سالن خارج میشود.
دو سال مانده به انتخابات مجلس
آرام وارد «سالن اجتماعاتی در پایین شهر» میشود. کت و شلوار هاکوپیان پوشیده و قیمت ساعت مچیاش زیر ۲۰۰ هزار تومان است. موقع سخنرانیاش که میشود، به اطرافیان لبخندی میزند، آرام بر میخیزد و سخنانش را این چنین آغاز میکند: «مردم ما لایق بهترینها هستند. من خدمتگزار شما مردمم. قول میدم با همه توانم به شما خدمت کنم. بدونید توان ما هم محدودیتهایی داره، اما در محضر شما مردم و در این مکان شریف قول میدم برای رفع مشکلات شما همه تلاشم رو بکنم» صدای احسنت از گوشه و کنار بلند میشود.
سه ماه مانده به انتخابات
با نهایت تواضع به «مسجد» قدم میگذارد. یک پیراهن بلند خاکی پوشیده و چفیه فلسطینی به گردن دارد. در دست راست تسبیحی سبز رنگ و در انگشت کوچک دست چپش، انگشتر عقیق خودنمایی میکند. به جای ساعت مچی، دستبند «یا الله» به دست دارد. جورابهایش هر دو سوراخند. محاسنش بلند شده و آثار سجده بر پیشانیاش آشکار است. تا موقع سخنرانیاش برسد، ذکر میگوید. وقتی مجری مراسم از او دعوت میکند آرام برمیخیزد و زیر لب میگوید: «توکلت علی الحی القیوم»، پشت میز و میکروفون مینشیند و سخنرانی را شروع میکند: «ما مسئولین مدیون همه شما مردمیم. اگر لطف شما نبود ما هیچ چیز نبودیم. هم چنان که بزرگان گفتن ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت و تنها واسه انجام تکلیف دینی پا به این عرصه گذاشتیم»
یکی از میان جمع اعتراض میکند: «شما در طول این چهار سال چیکار کردی واسه ما؟»
«بنده همه تلاشم رو برای رفع مشکلات به کار گرفتم و با مشورت و تدبیر و البته توکل به خدای متعال بسیاری از مشکلات رو حل کردم»
یکی دیگر فریاد میزند: «شما مشکلات رو حل کردی؟ زرشک! شما جورابت پاره شده عرضه نداری سوراخش رو بدوزی مشکل حل میکنی؟!» صدای انفجار خنده، فضای مسجد را پر میکند.
نماینده لبخندی ملیح میزند و میگوید: «ای کاش این مطلب رو به زبان نمیاوردین تا مجبور نشم عهدی که بین حقیر و خداوند هست رو بگم. بنده به عنوان خادم مردم وقتی میبینم خیلی از مردم پول ندارن جوراب بخرن ... (هق هق گریه امانش را میبرد) ... چطور میتونم ... (باز گریه میکند) ... ببخشید من نمیتونم ادامه بدهم» بیهوش از روی صندلی پایین میافتد. خادم مسجد برایش آب قند میآورد. بعد از نوشیدن آن، کمی حالش جا میآید و سخنرانیاش را پی میگیرد: «تا یادم نرفته هزینه آب و قند رو بفرمایید بعد از جلسه تقدیم کنم» قبل از آن که خادم چیزی بگوید یک تراول ۵۰ هزار تومانی به او میدهد، دهانش را جلوی میکروفون میآورد و میگوید: «بقیهاش رو خرج مسجد کنید» ادامه میدهد: «بنده حالم خیلی مساعد نیست. فقط چند سوال کوتاه رو در خدمتتون هستم و بعد هم التماس دعا!»
پیرمردی با محاسن نیمه سفید میپرسد: «شما واسه اعتیاد جوونها چه کار کردید؟ پسر من هر شب پای بساطه! اصلا شمایی که درد اعتیاد نکشیدی چه میفهمی معتادها چی میکشن؟»
نماینده با آرامش میگوید: «اتفاقا بنده خوب میفهمم. چون خودم قبلا میکشیدم!» (همهمه مردم بلند میشود) «نه منظورم اینه که دوستام تو مجلس میکشیدند من نگاه میکردم.»
یکی از مردم میپرسد: «یعنی چی؟ مگه نمایندهها اعتیاد دارند؟»
«منظورم مجلس بساط بود نه قوه مقننه!» مردم هنوز همهمه میکنند. با دست پاچگی میگوید: «همین جا قول میدم بعد از پیروزی در انتخابات مشکل اعتیاد و مسکن و ازدواج و اشتغال جوونها رو ظرف سه ماه حل کنم.» چند نفر از همراهانش تکبیر میگویند، اما کسی همراهی نمیکند.
جوانی سی و چند ساله میپرسد: «من اقتصاد خوندم. چه جوری؟ برنامهات چیه؟»
نماینده آرام از روی صندلی بلند میشود و میگوید: «ببخشید بنده هر شب این ساعت برنامه دعای کمیل دارم. اگه اجازه بدید رفع زحمت کنم» و از مسجد خارج میشود.
تذکر: کلیه این اتفاقات حاصل ذهن پریشان نویسنده است و بهرهای از واقعیت ندارد!/918/ی703/س